مرد تاجر
من دغدغه دارم که این روزها در سرزمینی زندگی می کنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند.
خرید عینک آفتابی" target="_blank" >خرید عینک آفتابی 1
خيال خيس 1
عینک آفتابی" target="_blank" >عینک آفتابی 1
دوستتدارم.... 1
خرید ساعت مردانه عقربه دار 1
ساعت کاسیو 1
بهترين ها را براي بهترين ها در نظر ميگيريم 1
خرید عینک آفتابی 1
منابع وسوالات و جزوات دکترا 1
...::: پیکووال :::... 1
کشتی گیر 1
خرید عینک آفتابی 1
بچه سومي ها 1
ماكسيما 1
I LOVE YOU 1
*كلبه ي وحشت* 1
نـ ـفـ ـس 1
ღکمپ عشقღ 1
YدختردبیرستانیY 1
يه شب مهتاب 1
روزگار تلخ 1
فيسبوك آبي 1
emo girl 1
دختري از جنس كره 1
رویای بی انتهای من 1
تاپ رنگ 1
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اقیانوس اشک و آدرس mylove1680.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->


تصاویر زیبا

مردي تاجر در حياط قصرش انواع مختلف درختان و گياهان و گل ها را كاشته و باغ بسيار زيبايي را به وجود آورده بود،هر روز بزرگترين سرگرمي و تفريح او گردش در باغ و لذت بردن از گل وگياهان آن بودتا اين كه يك روز به سفر رفت.

در بازگشت، در اولين فرصت به ديدن باغش رفت.اما با ديدن آنجا ،سرجايش خشكش زد.....

تمام درختان و گياهان در حال خشك شدن بودند، رو به درخت صنوبر كه پيش از اين بسيار سر سبز بود كرد و از او پرسيد كه چه اتفاقي افتاده است؟

در پاسخ به او گفت:من به درخت سيب نگاه مي كردم و با خود گفتم كه من هرگز نمي توانم مثل او چنين ميوه هايي زيبايي بار بياورم و با اين فكر چنان احساس ناراحتي كردم كه شروع به خشك شدن كردم

مرد بازرگان به نزديك درخت سيب رفت اما او نيز خشك شده بود علت را پرسيدو درخت سيب پاسخ داد:با نگاه به گل سرخ و احساس بوي خوش آن به خودم گفتم كه من هرگز چنين بوي خوشي از خود متصاعد نخواهم كرد و با اين فكر شروع به خشك شدن كردم

ازآنجايي كه بوته يك گل سرخ نيز خشك شده بود علت آن پرسيده شده او چنين پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم چرا كه من پاييز نمي توانم گل بدهم.پس از خودم نااميد شدم و آهي بلند كشيدم همين كه اين فكر به ذهنم خطور كرد شروع به خشك شدن كردم

مرد در ادامه گردش خود در باغ متوجه گل بسيار زيبايي شد كه در گوشه اي از باغ روييده بود.

علت شادابي اش را جويا شد گل چنين پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشك شدن كردم چرا كه هرگز عظمت درخت صنوبر را كه در تمام طول سال سر سبزي خود را حفظ مي كرد نداشتم و از لطافت و خوش بويي گل سرخ نيز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر كه اين قدر ثروتمند ،قدرتمند و عاقل است واين باغ به اين زيبايي را پرورش داده است مي خواست چيز ديگري جاي من پرورش دهد،حتما مي خواسته است كه من وجود داشته باشم پس از آن لحظه به بعد تصميم گرفتيم تا آنجا كه مي توانم زيبا ترين موجود باشم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:5 توسط افشین |